ارنست شاختل : نظریه شاختل، علت یادزدودگی کودک
- روان شو
- نظریه پردازان

ارنست شاختل
ارنست شاختل درباره یادزدودگی کودک توضیح میدهد که چرا خاطرات سالهای اولیه زندگی به یاد نمیمانند. نظریه شاختل بیان می کند که تفاوت در شیوه درک حسی و غیرکلامی کودکان ، با درک کلامی بزرگسالان باعث این فراموشی میشود و بر تشویق کنجکاوی کودکان در آموزش تأکید دارد.
بیوگرافی ارنست شاختل
ارنست شاختل حدود 122 سال پیش در برلین متولد شد و در همانجا بزرگ شد. پدرش میخواست او حقوقدان شود و شاختل نیز در این رشته تحصیل کرد و به مدت هشت سال به عنوان وکیل فعالیت کرد.
اما علاقه واقعی او به فلسفه، جامعهشناسی و ادبیات بود. در سال ۱۹۳۳، به دلیل یهودی بودن، نازیها او را به بازداشتگاه زندانیان سیاسی فرستادند.
پس از آزادی، ابتدا به انگلستان و سپس به سوئیس مهاجرت کرد و در آنجا روی تحقیقات خانوادگی کار کرد. در سال ۱۹۳۵ به نیویورک رفت و آموزشهای روانتحلیلی را دنبال کرد.
شاختل تا پایان عمر به عنوان روانتحلیلگر فعالیت کرد و علاقه ویژهای به آزمون رورشاخ (آزمون لکههای جوهر) داشت. با این حال، او در میان روانتحلیلگران ویژگی خاصی داشت و دیدگاههای منحصربهفردی درباره رشد انسان ارائه داد.
ارنست شاختل، به بررسی دلایل فراموشی خاطرات کودکی پرداخت. او با نقد نظریه فروید، توضیح داد که چرا بیشتر ما نمیتوانیم اتفاقات سالهای اولیه زندگیمان را به یاد بیاوریم. نظریه او بر تفاوتهای اساسی بین شیوه درک کودکان و بزرگسالان تمرکز دارد.
نظریه شاختل
ارنست شاختل به موضوع «یادزدودگی کودکی» علاقهمند بود؛ یعنی اینکه چرا بیشتر ما نمیتوانیم اتفاقات زندگی قبل از ۵ یا ۶ سالگی را به خاطر بیاوریم. فروید اولین کسی بود که به این موضوع توجه کرد. او میگفت ما در کودکی احساسات قوی مثل عشق، ترس، خشم یا حسادت را تجربه میکنیم، اما خاطرات کمی از آنها داریم. به نظر فروید، این فراموشی به دلیل «واپسرانی» است؛ یعنی احساسات جنسی یا پرخاشگرانهای که باعث شرمندگی میشوند، به ناخودآگاه ذهن منتقل میشوند.
شاختل معتقد بود فروید تا حدی درست میگفت، اما دو مشکل در نظریه او وجود دارد:
1. فراموشی کودکی فقط به احساسات جنسی یا پرخاشگرانه محدود نیست؛ ما تقریباً همهچیز از کودکی را فراموش میکنیم.
2. حتی کسانی که با روانتحلیلگری به خاطرات واپسراندهشده دسترسی پیدا میکنند، باز هم نمیتوانند بیشتر خاطرات کودکی را به یاد بیاورند.
یادزدودگی کودکی به ناتوانی بزرگسالان در بازیابی خاطرات رویدادهای شخصی مربوط به سالهای نخست زندگی گفته میشود. این پدیده بهطور گسترده در روانشناسی شناختی و عصبروانشناسی بررسی شده و باور بر این است که علت آن رشد ناکامل ساختارهای مغزی مرتبط با حافظه اپیزودیک، بهویژه هیپوکامپ و قشر پیشپیشانی، و همچنین نبودِ یک نظام زبانی و خودآگاهی منسجم در دوران نوزادی است.
شاختل توضیح داد که دلیل اصلی فراموشی کودکی، تفاوت در نحوه درک و تجربه کودکان و بزرگسالان است. بزرگسالان خاطرات خود را با کلمات و دستهبندیهای کلامی ذخیره میکنند؛ مثلاً وقتی بوی گلی را حس میکنند، میگویند: «این بوی گل رز است» و به این شکل آن را به خاطر میسپارند.
اما کودکان، بهویژه در سالهای اولیه، هنوز زبان را کامل یاد نگرفتهاند و تجربیاتشان بیشتر حسی و مستقیم است، مثل حس کردن بو بدون نامگذاری آن. به همین دلیل، این تجربیات بهصورت کلامی ذخیره نمیشوند و وقتی بزرگ میشویم، آنها را فراموش میکنیم.
⭕ شاختل کودکی را به دو مرحله تقسیم کرد: طفولیت (سالهای اول زندگی) و اوایل کودکی. او معتقد بود که شیوه درک کودکان در این مراحل با بزرگسالان کاملاً متفاوت است.
طفولیت( تولد تا 1 سالگی)
در سالهای اول زندگی، نوزادان دنیا را بیشتر با حواس بدنی مثل چشایی، بویایی، لامسه و حس حرارتی درک میکنند. مثلاً:
چشایی: نوزادان اشیا را به دهان میبرند و با چشیدن آنها دنیا را کشف میکنند. آنها جوانههای چشایی بیشتری دارند و میتوانند طعمها را دقیقتر حس کنند.
بویایی: نوزادان از بو برای شناختن افراد، مثل بوی مادرشان، استفاده میکنند. مثلاً قبل از اینکه چهره مادر را بشناسند، بوی او را تشخیص میدهند و حتی میتوانند از روی بو احساسات او (مثل عصبانیت یا آرامش) را حس کنند.
لامسه: نوزادان به لمس حساساند. مثلاً وقتی مادر آنها را با آرامش بغل میکند یا با تنش، آنها این تفاوت را احساس میکنند.
حس حرارتی: نوزادان به گرما و سرما خیلی حساساند و به تغییرات دما واکنش نشان میدهند.
شاختل این حواس را خودمحور نامید، چون در بدن خود نوزاد حس میشوند (مثل مزه در دهان یا گرما روی پوست). این با حواس دگرمحور مثل بینایی و شنوایی فرق دارد که به دنیای بیرون توجه دارند. مثلاً وقتی به یک درخت نگاه میکنیم، تمرکزمان روی درخت است، نه بدن خودمان.
چون حافظهی بزرگسالان بیشتر کلامی است، یعنی ما با واژهها و تصاویر ذهنی فکر میکنیم. اما تجربههای نوزادی، کلامی نبودند.بلکه بر پایهی بو، مزه و لمس بودند. و چون برای این نوع تجربهها واژههای کافی نداریم، ذهن بزرگسالی نمیتواند آنها را بازسازی یا به یاد بیاورد. برای همین است که خاطرات دوران نوزادی از ذهن ما پاک میشوند یا بهتر بگوییم، قابل دسترسی نیستند.
تفاوت با بزرگسالان
حواس خودمحور مثل چشیدن یا بو کردن معمولاً با احساسات قوی (لذت یا تنفر) همراهاند. مثلاً مزه یک غذای خوشمزه لذتبخش است، ولی مزه غذای بد حالبههمزن است. اما حواس دگرمحور (مثل دیدن یک درخت) معمولاً احساسات قوی ایجاد نمیکنند. به گفته فروید، این حواس خودمحور در نوزادان با «اصل لذت» گره خوردهاند.
بزرگسالان خاطرات را با کلمات ذخیره میکنند، مثلاً میگویند: «این مزه آبنبات است.» اما برای توصیف بو یا مزه، کلمات کافی نداریم و نمیتوانیم آنها را خوب توصیف کنیم. مثلاً اگر بخواهیم مزه یک آبنبات را توصیف کنیم، شاید بگوییم «شیرین» یا «خوب»، ولی این کلمات حس واقعی را منتقل نمیکنند. به همین دلیل، خاطرات حسی نوزادان که کلامی نیستند، بهراحتی فراموش میشوند.
حس بویایی و تابوهای اجتماعی
شاختل به حس بویایی توجه ویژهای داشت. در فرهنگ ما، بو کردن گاهی زشت تلقی میشود. مثلاً اگر کسی را بو کنیم، کارمان عجیب به نظر میرسد، اما نگاه کردن به او کاملاً عادی است. شاختل میگفت نوزادان از بوهای مختلف، حتی بوی مدفوع، لذت میبرند، اما جامعه به آنها یاد میدهد این بوها را ناپسند بدانند. به همین دلیل، این تجربیات سرکوب میشوند و خاطرات مربوط به آنها از بین میرود.
حواس خودمحور: حسهای بدنی (مثل مزه، بو، لمس) که در بدن حس میشن./ حواس دگرمحور: حسهای بیرونی (مثل دیدن، شنیدن) که به دنیای بیرون توجه دارن.
اوایل کودکی(1 تا5 سالگی)
در طفولیت ، نوزادان از تغییرات ناگهانی مثل گرسنگی یا سرما میترسند و به محیط امن نیاز دارند. از یک سالگی، کودکان کنجکاوتر میشوند و به کشف دنیا علاقه نشان میدهند. آنها هنوز از حواس خودمحور (مثل چشایی) استفاده میکنند، اما بیشتر به حواس دگرمحور (مثل بینایی) وابسته میشوند و با نگاه کردن اشیا را کاوش میکنند.
کودکان خردسال با شگفتی به همهچیز نگاه میکنند؛ مثلاً یک کودک با دقت به یک گربه خیره میشود و آن را جذاب میبیند. اما بزرگسالان سریع اشیا را نامگذاری میکنند (مثلاً «این گربه است») و به دنبال آشنایی و پیشبینیپذیریاند.
چرا بزرگسالان متفاوتاند؟
این تفاوت به فرآیند اجتماعی شدن مربوط است. کودکان با بزرگ شدن یاد میگیرند که باید طبق معیارهای پذیرفتهشده جامعه، اشیا و تجربیات را نامگذاری و درک کنند. نگاه متفاوت به اشیا گاهی با احساس ترس یا طرد شدن همراه است، چون بزرگسالان به تعلق به گروه فرهنگی و همرنگی با دیگران نیاز دارند. به همین دلیل، آنها دنیا را از طریق کلیشههای ثابت و آشنا تجربه میکنند.
استثناها: هنرمندان
هنرمندان گاهی نگاه کودکانه خود را حفظ میکنند و با شگفتی به دنیا نگاه میکنند، مثل لذت بردن از حرکت یک حشره. اما در اکثر بزرگسالان، حس کنجکاوی کودکی زیر عادتها گم میشود.
در نتیجه تجربیات غیرکلامی طفولیت و اوایل کودکی در حافظه بزرگسالی ثبت نمیشوند، چون با شیوه درک کلامی و کلیشهای بزرگسالان سازگار نیستند.
تشویق کنجکاوی کودکان
شاختل معتقد است که از حدود یک سالگی، کودکان با کنجکاوی به کشف جهان میپردازند و باید این کنجکاوی را تشویق کرد. اما اغلب والدین و بزرگسالان با نگرانیهای بیش از حد یا توضیحات سریع، این کنجکاوی را محدود میکنند. برای مثال، وقتی کودکی با شگفتی به یک سگ نگاه میکند، والدین ممکن است بگویند «این فقط یک سگ است» و او را از کاوش بازدارند، به جای اینکه اجازه دهند با دقت آن را بررسی کند.
به گفته شاختل، والدین و معلمان نباید با توضیحات زیاد یا ترس از آسیب، مانع کشف کودکان شوند. اگر کودکان آزادانه کاوش کنند، با علاقه و خلاقیت یاد میگیرند. اما با بزرگ شدن، تحت تأثیر اجتماعی شدن، این کنجکاوی جای خود را به نگاه کلیشهای و کلامی میدهد؛ مثلاً توصیف یک منظره فقط با «قشنگ بود» بدون توجه به جزئیات.
شاختل تأکید میکند که این فرآیند باعث از دست رفتن تجربیات ناب کودکی، مانند حس کردن بوها، مزهها یا نگاه شگفتزده به جهان، میشود. تنها برخی هنرمندان این نگاه تازه را حفظ میکنند. او همچنین رویکرد پدیدارشناختی (بررسی جهان از دیدگاه کودک) را برای روانشناسی رشد ارزشمند میداند.
برای مطالعه بیشتر
- کتاب نظریه های رشد کرین /دکتر غلامرضا خوی نژاد/ فصل15
- wikipedia.org
ماخذ:
چه قدر این مطلب براتون مفید بود؟
میانگین 0 / 5. افراد 0
