برونو بتلهایم : مطالعه بتلهایم در مورد اتیسم
- روان شو
- نظریه پردازان

برونو بتلهایم یکی از روانشناسان برجسته قرن بیستم بود که توجه ویژهای به کودکان اوتیستیک و درخودمانده داشت. نظریه بتلهایم بر این ایده تأکید دارد که با ارائه عشق، مراقبت و فضایی امن، کودکان میتوانند اعتماد به دیگران را تجربه کنند، گامهای خودمختارانه بردارند و توانایی برقراری ارتباط با محیط و اطرافیان را بیاموزند. رویکرد او همچنین به پدیدارشناسی اهمیت میدهد؛ یعنی بزرگسالان باید تلاش کنند دنیا را از دید کودکان ببینند و نشانهها و رفتارهای آنها را محترم شمارند.
برونو بتلهایم

- در این بخش نگاهی به دیدگاهها و روش درمانی برونو بتلهایم میاندازیم؛ روانکاوی که شیوهای متفاوت و خاص برای کار با کودکان بهویژه کودکان اوتیستیک ارائه کرد.
- بتلهایم در وین بزرگ شد و از همان دوران جوانی به روانکاوی علاقه پیدا کرد. او و همسرش دختری را به سرپرستی گرفتند که بعدها مشخص شد مبتلا به اوتیسم است.
- با روی کار آمدن هیتلر ، زندگی بتلهایم زیر و رو شد و مدتی در اردوگاههای کار اجباری زندانی بود. این تجربه تلخ بعدها تأثیر زیادی بر نوشتهها و نگاه او گذاشت. پس از آزادی، به آمریکا مهاجرت کرد و مدیریت یک مدرسه اصلاح و تربیت در شیکاگو را به عهده گرفت. او بر این باور بود که همانطور که میتوان محیطی مخرب برای نابودی شخصیت انسان ساخت (مانند زندانهای نازیها)، میتوان محیطی مثبت و انسانی هم ایجاد کرد که به رشد دوباره افراد کمک کند.
- بتلهایم در این مدرسه به درمان کودکان با اختلالات شدید هیجانی پرداخت و توجه ویژهای به کودکان اوتیستیک داشت.
- بتلهایم بر ایجاد محیطی امن و حمایتی برای رشد کودکان تأکید داشت، اما در عمل رفتار او همیشه با این فلسفه سازگار نبود. پس از مرگش نیز گزارشهایی از سختگیری و حتی خشونت او منتشر شد، هرچند هنوز کسانی از دستاوردهایش دفاع میکنند.
نشانگان درخودماندگی (اوتیسم)

درخودماندگی یا اوتیسم اختلالی نادر اما مهم است، زیرا نخستین آشفتگی شدید شخصیتی است که معمولاً در سال دوم زندگی ظاهر میشود. کودکان اوتیستیک از نظر جسمی سالم هستند، اما گوشهگیرند، از ارتباط با دیگران پرهیز میکنند و با اینکه بهظاهر بیتوجهاند، اغلب محیط اطراف خود را درک میکنند.
بیشتر آنها صحبت نمیکنند و اگر هم حرف بزنند معمولاً فقط گفتههای دیگران را تکرار میکنند (پژواکگویی). برخی حرکات تکراری و خودتحریکی دارند، مثل چرخاندن یک وسیله ساده بارها و بارها. در مواردی هم رفتارهای خودآزارانه، مانند گاز گرفتن دستها دیده میشود.
علت دقیق اوتیسم هنوز ناشناخته است. چون خیلی زود شروع میشود، بسیاری از متخصصان آن را ناشی از نقصهای ذاتی یا اختلالات مغزی میدانند. اما برونو بتلهایم دیدگاه متفاوتی داشت: او معتقد بود اوتیسم نتیجه تعامل ناکارآمد نوزاد با والدین و مراقبان است.
از نظر بتلهایم، در رشد طبیعی، نوزاد خیلی زود حس خودمختاری را تجربه میکند؛ مثلاً وقتی شیر میخورد یا وقتی گریهاش باعث واکنش دیگران میشود. اما کودک اوتیستیک به این نتیجه میرسد که اعمالش بیاثر یا حتی آزاردهنده است. به همین دلیل حس خودمختاری را کنار میگذارد و به دنیای کوچکی که قابل کنترل است، مثل حرکات تکراری، پناه میبرد.
افکار بتلهایم دربارهٔ «مسئولیت والدین» بسیار جنجالی و امروزه تا حد زیادی مردود شدهاند؛ امروزه اوتیسم عموماً به عنوان یک اختلال عصبی–تکاملی با پایهٔ ژنتیکی شناخته میشود. با این حال، کیفیت تعامل والد–نوزاد همچنان برای رشدِ اجتماعی و عاطفی کودک مهم است . اما این با «مقصر دانستنِ والدین» تفاوت دارد
بتلهایم حتی معتقد بود که این کودکان گاه احساس میکنند برای والدینشان ناخواستهاند یا بودنشان بیاهمیت است، چیزی شبیه تجربه زندانیان سیاسی که هر حرکتشان ممکن است پیامدی مرگبار داشته باشد. در نتیجه، کودک تصمیم میگیرد «هیچ نباشد» یا فقط در محدودهای کوچک عمل کند.
بتلهایم فکر میکرد که وقتی والد و کودک با هم هماهنگ و پاسخگو نباشند. مثلاً مادر خیلی آرام و کودک خیلی پرتحرک باشد. کودک ممکن است حس کند تلاشهایش بیاثر است و به همین دلیل از ارتباط دست بکشد. او والدین را در وقوع این وضع مؤثر میدانست، اما نه به عنوان کسی که عمداً آسیبی رسانده است.
درمان اتیسم
مدتها اوتیسم را اختلالی غیرقابل درمان میدانستند. اما بتلهایم و بعدها لوواس گزارشهایی از موفقیت در درمان ارائه کردند. در مدرسه اصلاح و تربیتی که بتلهایم مدیریت میکرد، کودکان بهطور کامل در مدرسه زندگی میکردند. این مرکز حدود ۴۵ تا ۵۰ کودک داشت، اما درمان فعال فقط برای ۶ تا ۸ کودک اوتیستیک انجام میشد و هر درمان ممکن بود تا ۵ سال طول بکشد.
بتلهایم معتقد بود درمان اوتیسم نیازمند یک رویکرد ویژه است. او چهار اصل اساسی را برای کار با این کودکان پیشنهاد میکرد:
1. عشق و پرستاری : ایجاد محیطی سرشار از حمایت و محبت.
2. خودمختاری : کمک به کودک برای تجربه حس کنترل و تأثیرگذاری بر محیط.
3. نگرش به نشانهها : توجه به رفتارها و نشانههای کودک بهعنوان پیام، نه فقط علائم مشکل.
4. پدیدارشناسی : درک دنیای درونی کودک همانطور که خودش تجربه میکند، نه صرفاً از دیدگاه بزرگسال.
عشق و پرستاری

یکی از مهمترین اصول درمانی بتلهایم ایجاد محیطی سرشار از محبت، پرستاری و حمایت بود. او باور داشت چنین فضایی مانع از شکلگیری احساسات مخربی میشود که ممکن است کودک را به سمت خودتخریبی بکشاند. مشاوران مدرسه زمان زیادی را با کودکان میگذراندند تا این حس مراقبت در ذهنشان ماندگار شود.
برای نمونه، «جویی» پسر ۹ سالهای بود که رفتارهایش مکانیکی و بیاحساس به نظر میرسید. او ساعتها در وان حمام بدنش را به جلو و عقب تکان میداد، مثل یک ماشین بیروح. اما پس از ماهها، وقتی یکی از کارکنان او را بعد از حمام در آغوش گرفت و به تخت برد، برای نخستین بار نشانهای از شادی در چهرهاش دیده شد. او با صدای آرام گفت: «اینجا حتی تو را بغل میکنند و به رختخواب میبرند.» این لحظه اهمیت داشت چون اولین بار بود که جویی از ضمیر شخصی استفاده میکرد.
خودمختاری

نظریه بتلهایم تأکید داشت که مهمترین نیاز کودکان درخودمانده، رسیدن به نوعی احساس خودمختاری درونی است؛ احساسی که تنها زمانی اصیل خواهد بود که از درون کودک برخیزد و نه از فشار بیرونی. مشاوران و درمانگران تنها میتوانند محیطی سرشار از عشق، احترام و امنیت فراهم کنند تا کودک خود قدمهای اولیه را بردارد.
مثال مارسیا
مارسیا در ۱۰/۵ سالگی به مدرسه آمد. او منزوی بود، فقط چند کلمه پراکنده میگفت و مشکل اصلیاش یبوست مزمن بود؛ چون از ۲ سالگی به اجبار والدین برای دفع تحت فشار قرار گرفته بود و همیشه با تنقیه کنترل میشد.
در مدرسه، مشاوران به او اجازه کامل خودمختاری دادند؛ یعنی گفتند هر وقت خودش خواست و هرطور راحت بود میتواند عمل دفع را انجام دهد و هرگز او را مجبور یا تنبیه نخواهند کرد. همین احترام به بدنش باعث شد که او به تدریج بدون فشار بیرونی شروع به دفع کند، ابتدا در مکانهای دلخواه (مثل وان حمام) و بعد کمکم در توالت.
همزمان، بازیهای او (مثل تعقیب و گریز یا بازی با عروسکها) نشان میداد که دارد بر تجربههای سخت گذشتهاش (اجبار، تنقیه، و احساس تحت کنترل بودن) غلبه میکند و کمکم به ارتباط با دیگران روی میآورد.
نمونهی بالینی مثل مارسیا نشان میدهد که چگونه پرستاری عاشقانه و احترام به بدن و خواست کودک، میتواند نخستین حرکات خودانگیخته او را فعال کند؛ حتی اگر این حرکات در ابتدا بسیار کوچک یا عجیب به نظر برسند. بتلهایم معتقد بود که کودک باید احساس کند بدنش و انتخابهایش در کنترل خودش است.
نگرش به نشانهها
برخلاف دیدگاه رایج در روانشناسی بالینی که نشانهها (مانند حرکات کلیشهای یا خودتحریکی) را مشکلزا و نیازمند حذف میداند، بتلهایم نشانهها را بزرگترین دستاورد خودبهخودی کودک تا آن لحظه میدانست. به باور او، این نشانهها نشان میدهند کودک به شیوه خودش سعی دارد با تنشهای درونی کنار بیاید.
بنابراین، وظیفه مشاور این نیست که بلافاصله نشانهها را خاموش کند، بلکه باید آنها را محترم بشمارد و ببیند چه معنایی برای کودک دارند. البته در مواردی که نشانهها به خودآسیبزنی منجر میشوند، مداخله ضروری است. اما در غیر این صورت، احترام به نشانهها میتواند اعتماد کودک را جلب کند و به او اجازه دهد قدمی تازه در مسیر ارتباط با جهان بردارد.
پدیدارشناسی
بتلهایم در درمان کودکان درخودمانده، رویکردی پدیدارشناسانه داشت. در روانشناسی، پدیدارشناسی یعنی اینکه پیشداوریهای خودمان را کنار بگذاریم و سعی کنیم دنیا را از زاویه دید فرد مقابل تجربه کنیم؛ به بیان سادهتر، «پا در کفش دیگری گذاشتن».
نمونه روشن این نگرش، برخورد مشاوران با مارسیا بود. او هنگام غذا خوردن گوشها و بینی خود را میگرفت تا احساس امنیت کند. مشاوران میدانستند که برای سلامت او بهتر است این رفتار متوقف شود، اما به جای تحمیل نظر خود، تلاش کردند دنیا را از نگاه مارسیا ببینند و نیاز درونی او به بستن گوش و بینی را درک کنند.
از نگاه بتلهایم، اگر بزرگسالان تنها بخواهند کودکان درخودمانده دنیا را مثل آنها ببینند، هیچگاه این کودکان سپرهای دفاعی خود را کنار نخواهند گذاشت. وظیفه درمانگر این است که دنیایی متفاوت و امن برای کودک بسازد؛ جایی که او احساس کند همانطور که هست پذیرفته میشود و نیازی به ترک دنیای خصوصی خود ندارد.
البته بتلهایم اذعان داشت که کار پدیدارشناسانه ساده نیست؛ چرا که ما بزرگسالان با دنیای واقعی سازگار شدهایم و درک ترسها و تجربههای پیشکلامی کودکان درخودمانده برایمان دشوار است. با این حال، تنها از این مسیر میتوان اعتماد آنها را به دست آورد.
خلاصه نظریه بتلهایم
از دید نظریه بتلهایم، درمان کودکان درخودمانده باید چهار محور اصلی داشته باشد:
1. ارائه مقدار زیادی عشق، دلسوزی و مراقبت تا کودک احساس امنیت کند.
2. ایجاد فضایی که کودک بتواند به دیگران اعتماد کند و جرات برداشتن گامهای خودمختارانه را پیدا کند.
3. احترام به نشانهها و رفتارهای کودک به عنوان راهی برای کاهش ناراحتیها و حمایت از خودابرازی او.
4. درک دنیای منحصر به فرد کودک بدون اجبار او به ترک دنیای خصوصی خود، به جای تحمیل دیدگاه بزرگسالان.
به این ترتیب، کودک میتواند به تدریج از انزوا بیرون بیاید و توانایی برقراری ارتباط و کنترل بر زندگی خود را پیدا کند.
برای مطالعه بیشتر
- کتاب نظریه های رشد کرین /دکتر غلامرضا خوی نژاد/ فصل 14
- www.psychologytoday.com
ماخذ: B2n.ir
چه قدر این مطلب براتون مفید بود؟
میانگین 5 / 5. افراد 1
