معرفی کتاب زندانیان نفرت: گفتوگویی با نفرت، تعصب و خشونت درون انسان
- روان شو
- فیلم و کتاب

تا حالا شده کسی تولدت رو یادش بره و تو با خودت فکر کنی: «حتماً ازم خوشش نمیاد» یا «داره عمداً بیمحلی میکنه»؟ یا مثلاً بعد از یه مصاحبه شغلی، وقتی بهت گفتن فرد دیگهای رو استخدام کردن، با خودت گفتی: «من حتماً بیعرضهام»، یا حتی «اونا قصد تحقیر منو داشتن»؟ ما گاهی طوری اتفاقات معمول زندگی رو تفسیر میکنیم که انگار دنیا علیه ماست. ذهن ما پر از «باید»ها و «نباید»های نانوشتهست: دیگران باید همیشه ما رو تأیید کنن ، نباید ما رو فراموش کنن ، باید ما رو انتخاب کنن و… وقتی این بایدها نقض میشن، احساس طرد، خشم یا بیارزشی سراغمون میاد؛ حتی اگر در واقعیت هیچ دشمنی یا قصد بدی در کار نباشه. در ادامه به برسی کتاب زندانیان نفرت می پردازیم.
مثال هایی از زندگی واقعی
فراموش شدن تبریک تولد
فرض کن تولدت بوده و یکی از دوستات تبریک نگفته. اولین فکری که ممکنه به ذهنت برسه چیه؟
«حتماً از من دلخوره.»
«احترام برام قائل نیست.»
«آدم بیتفاوتیه؛ چرا باید همچین کسی تو زندگیم باشه؟»
اما این افکار در واقع نتیجهی یک سری «باید» و «نباید» ذهنی هستن. مثلاً:
دوستِ خوب باید همیشه تولد من رو به یاد داشته باشه.
اگه تبریک نگه، یعنی من براش مهم نیستم.
فراموشی یعنی بیاحترامی.
در روانشناسی شناختی به این افکار میگن انتظارات مطلقگرایانه یا باورهای سختگیرانه. ما این باورها رو بدون بررسی و بهطور پیشفرض درست میدونیم، اما در واقع ممکنه نه واقعی باشن و نه منصفانه. چرا؟
چون:
آدمها ممکنه درگیر زندگی خودشون باشن.
شاید حال روحی خوبی نداشته.
شاید اصلاً تاریخ دقیق تولدتو ندونسته یا فراموش کرده، بیهیچ نیت بدی.
اما چون ذهن ما طبق «بایدها» قضاوت میکنه، سریع بین این اتفاق و معنای شخصی و تهدیدآمیز ارتباط برقرار میکنه.در اینجا کاری که ذهن انجام میده اینه که از واقعیت عینی فاصله میگیره و وارد داستانسازی ذهنی میشه.و اینجا دقیقاً جاییه که طبق دیدگاه کتاب زندانیان نفرت، ما نه قربانی دیگران، بلکه زندانی ذهنیت خودمون میشیم.
ما در ذهنمون «باید»های زیادی داریم:
دیگران باید همیشه هوای منو داشته باشن.
نباید منو فراموش کنن.
باید منو انتخاب کنن.
باید منو تأیید کنن.
اما زندگی طبق این بایدها پیش نمیره. و اگر عزت نفس ما به این «تأییدها» و «توجهها» گره خورده باشه، هر بیتوجهی کوچیکی تبدیل میشه به طرد، بیارزشی یا دشمنی.
رد شدن در مصاحبه شغلی
رد شدن در یک مصاحبه شغلی، بهمعنای بیکفایتی یا بیارزشی من نیست. این فقط یعنی برای اون موقعیت خاص، فرد دیگهای ، بهتر با نیازهای شغلی هماهنگ بوده. شاید اون شرکت به کسی با مهارتهای فنی خاص یا تجربهای مشخص نیاز داشته، نه اینکه من «خوب» نبودهام، بلکه فقط «مناسب» نبودهام. اگر فردی از عزتنفس و اعتمادبهنفس سالمی برخوردار باشه، چنین موقعیتی رو یک شکست شخصی یا تحقیر درونی تلقی نمیکنه. چون میدونه:
ارزش او فقط به یک مصاحبه یا نظر یک کارفرما بستگی نداره.
توانمندیهاش همچنان پابرجاست، حتی اگر در این موقعیت خاص انتخاب نشده باشه.
اما اگه عزتنفس فرد پایین باشه، ذهنش بهجای دیدن واقعیت، شروع میکنه به خودزنی روانی:
«من به درد نمیخورم.»
«هیچکس منو نمیخواد.»
«همیشه رد میشم.»
و این دقیقاً همونیه که در کتاب زندانیان نفرت ازش صحبت میشه: ذهن ما بعضی موقعیتهای خنثی یا طبیعی رو با تفسیرهای دردناک و دفاعی، به تجربهای پر از نفرت، تحقیر و دشمنی تبدیل میکنه.
عزتنفس سالم کمک میکنه که این موقعیت رو منطقی ببینیم؛ نه بهعنوان تحقیر یا طرد، بلکه بهعنوان بخشی از مسیر طبیعی زندگی. کسی که از درون خودش رو پذیرفته، لازم نمیبینه که همه او را تأیید کنند تا احساس ارزشمندی کنه. و این ما رو میرسونه به یکی از باورهای ناکارآمد رایج:
«همه باید منو تأیید کنن و از من خوششون بیاد.»
این یک قانون ذهنی نادرست و غیرواقعگرایانهست. چون در دنیای واقعی:
سلیقهها متفاوتن
نیازها متغیرن
و هیچ انسانی برای همه مناسب یا دوستداشتنی نیست.
وقتی این واقعیت رو بپذیریم، ذهن ما کمتر به دشمنسازی و تفسیرهای خصمانه کشیده میشه. رد شدن در یک مصاحبه یا فراموش شدن تولد، دیگه معنای «تحقیر»، «طعنه» یا «بیارزشی» نمیده؛ بلکه فقط یه بخش عادی از روابط انسانی و تعاملات اجتماعیه.
اگر تو هم گاهی در چنین موقعیتهایی قرار گرفتی، اگر پیش اومده که از یک سکوت ساده یا یک فراموشی معمول، برداشت سنگینی مثل «طرد شدن» یا «بیارزشی» کردی، شاید وقتش رسیده که نگاهت رو کمی عوض کنی.در ادامه، بخشهایی از کتاب زندانیان نفرت رو با هم مرور میکنیم؛
کتاب زندانیان نفرت

تأثیر انتقاد بر اعتماد به نفس : انتقاد یا توهین؟
خیلی از آدمها وقتی با انتقاد، حتی اگر سازنده باشد روبرو میشوند، واکنشی نشان میدهند که انگار به شخصیتشان حمله شده. واقعیت این است که حتی انتقادهای خوب و سازنده هم ممکن است لحنی داشته باشند که حس بدی بدهند، چون گاهی پشت آن، ناکامی یا دلخوری طرف مقابل مثل والدین، معلم یا رئیس پنهان شده.
علاوه بر این، حتی وقتی کسی فقط یه اشتباه مشخص ما رو گوشزد میکنه ، مثلاً بگه جواب یه سؤال رو توی امتحان اشتباه نوشتی ،باز هم ممکن است روی اعتمادبهنفس ما تأثیر بگذارد. ممکن است با خودمان بگوییم: «پس من آنقدرها هم که فکر میکردم خوب نیستم» یا «حتماً نظرش درباره من منفی شده».
وقتی اعتمادبهنفسمان ضربه میخورد، احتمال دارد فکر کنیم که در حق ما قضاوت ناعادلانهای شده و از شدت ناراحتی، عصبانی شویم تا از خودمان دفاع کنیم. چیزی که اوضاع را بدتر میکند این است که ما بهخاطر ترکیبی از ویژگیهای درونی و تجربههای گذشته، طوری برنامهریزی شدهایم که حرف دیگران را خیلی راحت بهعنوان توهین یا تحقیر برداشت کنیم.
در این موقعیتها ممکن است از خودمان بپرسیم: «آیا واقعاً میخواست کمکم کند یا فقط میخواست نشان بدهد خودش بهتر از من است؟» یا «نکنه با این حرف، داره غیرمستقیم میگه که من بیعرضهام؟
ترس از طرد شدن: سایههای ناایمنی در روابط نزدیک
کارین، زن ۲۹ سالهای بود که بهعنوان ناظر پرواز کارش رو خیلی خوب انجام میداد، ولی در روابطش با دیگران مشکل داشت. بیشتر همکارها فکر میکردند آدمی مغرور و خشکیه. مردهایی هم که باهاش وارد رابطه میشدن، میگفتن که خیلی خودخواهه یا زیادی از خودش مطمئنه. ولی در واقع، اون پشت این ظاهر سرد و بیتفاوت، احساس ناامنی زیادی داشت.
کارین خیلی میترسید آسیب ببینه، برای همین سعی میکرد با کسی خیلی صمیمی نشه. به خواستگارهاش هم معمولاً این پیام رو میداد که “زیاد نزدیک نشو”. توی محل کار هم تلاش میکرد همیشه جدی و کنترلشده به نظر برسه تا نکنه کسی ترسهاش رو بفهمه.
کارین قبلاً چند رابطه عاطفی داشته، ولی همهشون با دعوا و خشم تموم شدن. اون وقتی احساس میکرد طرف مقابلش به اندازه کافی علاقه یا توجه نشون نمیده، سریع به این نتیجه میرسید که طرف بیتفاوت و فریبکاره. انگار تو ذهنش این فرمول رو داشت: یا طرف باید همیشه نشون بده که دوستم داره، یا اصلاً اهمیتی به من نمیده.
ریشهی این رفتارها برمیگشت به کودکی کارین. وقتی شش ساله بود، پدرش فوت کرد و مادرش بعد از اون افسرده و کمحوصله شد. تنها چیزی که از اون دوران یادش میاومد، انتقادهای مداوم مادرش بود. همین تجربه باعث شده بود احساس عمیق آسیبپذیری و دوستداشتنی نبودن تو وجودش شکل بگیره.
با گذشت زمان، کارین برای اینکه دوباره صدمه نبینه، یه دیوار دفاعی دور خودش ساخت. طوری رفتار میکرد که انگار اصلاً نیاز به عشق و توجه نداره. ولی واقعیت این بود که درونش تشنه محبت و صمیمیت بود. این تضاد بین نیاز شدید به عشق و ترس شدید از طرد شدن، باعث شده بود تو رابطههاش همیشه دچار تنش و شک باشه.
او وقتی حس میکرد طرفش داره سرد میشه یا علاقهاش کمتر شده، سریع عصبانی میشد و طرف مقابل رو متهم میکرد به اینکه داره فریبش میده. این کار، یه جور دفاع از خودش بود؛ چون تحمل فکرِ «شاید دوستم نداره چون من دوستداشتنی نیستم» براش خیلی سخت بود.
در نهایت، قوانین و رفتارهای دفاعی کارین، به جای اینکه ازش محافظت کنن، باعث میشدن نتونه به چیزی که واقعاً میخواست برسه: یه رابطهی عاشقانهی سالم و امن
ما آدمها معمولاً دنبال عشق و صمیمیت هستیم، اما از طرد شدن میترسیم. برای همین بعضیهامون، مثل کارین، یه زره دفاعی دور خودمون میکشیم. ولی همین زره، مانع رسیدن ما به محبت واقعی میشه. تا وقتی نتونیم روی تصویر ذهنی خودمون (خودانگاره و عزتنفسمون) کار کنیم، این چرخه ممکنه مدام تکرار بشه.
کتاب زندانیان نفرت
شباهت کارکردی درد روانی و درد جسمانی در فرآیند اصلاح و رشد
درد روانیای که فرد بعد از رویدادهایی مثل انتقاد یا طرد شدن تجربه میکنه، مشابه درد جسمی پس از آسیب فیزیکی عمل میکند. این نوع درد، هشدار میده که مشکلی وجود داره که نیاز به رسیدگی داره، و فرد را برای مقابله با آن آماده میکنه. همچنین، میتونه نقش یادگیرانه داشته باشه؛ یعنی به فرد میآموزه که در موقعیتهای مشابه آینده چگونه بهتر عمل کنه یا واکنش مناسبتری نشان بده.
آسیب روانشناختی میتواند سبب پریشانی ای شود که شدت آن به اندازه آسیب جسمی است
وقتی زود عصبانی میشویم، شاید پای عزت نفس در میان باشد

برای اینکه از خودشون در برابر حرفها یا رفتارهای دیگران محافظت کنن، یه سری واکنشهای دفاعی ناخودآگاه پیدا کردن. مثلاً همیشه آمادهان تا کسی رو که باهاشون مخالفت میکنه، دشمن بدونن یا بد برداشتش کنن.
گاهی حتی وقتی کسی قصد بدی نداره، اونها حرفش رو تهدیدآمیز یا توهینآمیز برداشت میکنن و فوراً موضع میگیرن. این واکنشها به اونها کمک میکنه تا جلوی ضربه خوردن از خودشون رو بگیرن؛ ولی در واقع ریشهی این حالتها، احساس ناامنی درونی و ضعف عزت نفسه.
قوانین سخت ذهنی، دردسرهای واقعی در روابط
ما گاهی وقتی احساس کنیم به ما آسیب زده شده یا کسی ما را ناراحت کرده، دوست داریم پاسخ بدهیم و او را تنبیه کنیم تا این آسیب تمام شود. همه ما نقاط ضعفی داریم که باعث میشود نسبت به بعضی موقعیتها خیلی حساس باشیم و واکنش شدید نشان دهیم. این نقاط ضعف معمولا باورهای اشتباهی درباره خودمان هستند؛ مثل اینکه فکر کنیم:
«اگر کسی به من احترام نگذارد یعنی من ضعیف هستم.»
«اگر همسرم از من تشکر نکند یعنی برایش مهم نیستم.»
«اگر همسرم من را رد کند، من نابود میشوم.»
برای اینکه خودمان را از ظلم، زورگویی و بیعدالتی حفظ کنیم، قوانینی در ذهنمان میسازیم درباره حق برابری، آزادی، عدالت و دوری از طرد شدن. وقتی فکر کنیم بیعدالتی شده یا آزادیمان گرفته شده، احساس تحقیر و آسیبپذیری بیشتری میکنیم. گاهی حتی اگر واقعاً آسیب ندیده باشیم، تلاش میکنیم تلافی کنیم یا کسی را که این قوانین را شکست، تنبیه کنیم تا دوباره احساس قدرت کنیم.
ما خودمان تعیین میکنیم که چه چیزی توهین یا بیاحترامی است و فکر میکنیم چه واکنشی مناسب است. این قوانین ذهنی در واقع برای حفظ امنیت ما ساخته شدهاند، ولی چون اغراقآمیز و سختگیرانه هستند، باعث ناراحتی و مشکلات بیشتری میشوند.
وقتی کسی ما را تحقیر میکند، فریبمان میدهد یا نادیدهمان میگیرد، معمولاً دلمان میخواهد تلافی کنیم. چنین موقعیتهایی ممکن است باعث شوند که بخواهیم با طرف مقابلمان مقابله کنیم. بهطور کلی، آنچه بیشتر ما را ناراحت میکند، بیعدالتیهایی است که به چیزهای مهمی مثل حقوق شخصی، احترام، حریم خصوصی یا توانمندیهای ما آسیب میزنند.ما انتظار داریم که آزادی، اعتبار، و نیاز به صمیمیت و حمایت ما مورد احترام قرار گیرد. وقتی کسی این چیزها را نادیده میگیرد یا به آنها آسیب میزند، آن را نوعی بیاحترامی یا توهین تلقی میکنیم.اما نکته مهم اینجاست: خیلی از این احساسهای بیعدالتی، همیشه بهخاطر یک اتفاق واقعی نیست؛ بلکه بیشتر به این برمیگردد که ما چه معنایی به آن اتفاق دادهایم.
مثلاً ممکن است باور داشته باشیم:
«دیگران باید همیشه به من احترام بگذارند.»
«همسرم باید همیشه نشان دهد که من برایش مهم هستم.»
وقتی این قوانین نقض شوند، باورهای تلافیکننده فعال میشوند، مثل:
«باید هرکسی که به من احترام نمیگذارد را تنبیه کنم.»
«اگر همسرم پذیرای من نباشد، باید از او دوری کنم.»
این باورها به صورت افراطی شکل میگیرند و ممکن است باعث رفتار خشونتآمیز شوند. مثلاً مردی که در محل کار و جمعهای مختلف مرتب درگیر دعوا و خشونت میشود، چون باور دارد هر کس به او بیاحترامی کند، باید او را تنبیه کند. حتی گاهی این رفتار را به همسرش هم گسترش میدهد.
سوالات متداول
آرون بک کتاب
درمان شناختی و اختلالات هیجانی
کتاب پایهای و کلاسیک در زمینه درمان شناختی.افسردگی: علل و درمان
نخستین اثر تخصصی آرون بک درباره شناخت و درمان افسردگی.درمان شناختی افسردگی
راهنمای بالینی برای درمان افسردگی با تغییر الگوهای فکری منفی.عشق هرگز کافی نیست
کتابی برای عموم درباره روابط عاطفی و مشکلات زناشویی از نگاه شناختی.زندانیان نفرت
کتابی درباره ریشههای روانشناختی خشم، نفرت و پرخاشگری در روابط انسانی و اجتماعی.درمان شناختی اختلالات شخصیت
منبع تخصصی در زمینه درمان انواع اختلالات شخصیت با رویکرد شناختدرمانی.
چه قدر این مطلب براتون مفید بود؟
میانگین 0 / 5. افراد 0
